کد مطلب:28449 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:124

اظهار شِکوِه












2106.الإمامة و السیاسة: زبیر در زمامداری عراق و طلحه در زمامداری یمن، تردیدی نداشتند. وقتی برایشان آشكار شد كه علی علیه السلام آن دو را به كاری نمی گمارَد، به شِكوه پرداختند. زبیر در حضور جمعی از قریش، سخن راند و گفت: این است پاداش ما از سوی علی! برایش در براندازی عثمان به پا خاستیم تا او ما را گناهكار بداند و زمینه های قتل او را فراهم آوردیم و علی در خانه اش نشسته بود و بدان، بسنده كرد. حال كه به دست ما به خواسته اش رسیده، دیگران را به جای ما برگزیده است.

و طلحه گفت: سرزنش روا نیست، جز این كه ما سه نفر از اهل شورا بودیم كه یكی از ما با او موافق نبود، ولی ما دو نفر با او بیعت كردیم و آنچه در اختیار داشتیم، به وی بخشیدیم؛ امّا او ما را از آنچه دارد، منع كرد. اینك آنچه را بدان امید داشتیم، از دست رفته می بینیم.

[ راوی] گوید: سخن آن دو به علی علیه السلام رسید.عبد اللَّه بن عبّاس را كه مشاور خود كرده بود، فرا خواند و بدو فرمود: «سخن این دو را شنیده ای؟».

گفت: آری، شنیده ام.

فرمود: «نظرت چیست؟».

گفت: گمان می كنم كه آن دو حكومت را دوست دارند.زبیر را بر بصره و طلحه را بر كوفه بگمار. آن دو به تو نزدیك تر از ولید و ابن عامر به عثمان نیستند.

علی علیه السلام خندید و فرمود: «وای بر تو! در دو شهر عراق، مردان جنگی و ثروت ها هست.اگر آن دو مالك رقاب مردم شوند، دل سفیه را با طمع به دست آورند و ناتوان را با سختی از میان بَرَنْد و با توانمندان با قدرتْ پیروز شوند.اگر قرار بود كسی را به خاطر محاسبه زیان و نفعش به كار گیرم، معاویه را بر شام به كار می گماردم، و اگر نبود كه طمع آنان در حكومت، بر من آشكار گشت، درباره آنان رأیی دیگر داشتم.[1].

2107.امام علی علیه السلام- از سخنانی كه با طلحه و زبیر، پس از بیعت گفت، در حالی كه آن دو وی را به جهت مشورت نكردن با آنان و كمك نگرفتن از آنان سرزنش می كردند-: شما دو تن، اندكی ناخشنود شدید و كارهای بسیاری را به تأخیر انداختید. چرا نمی گویید كه شما را در چه چیزی حقّی بوده و من آن را از شما دریغ داشته ام؟ و در كدام نصیب، خود را بر شما ترجیح داده ام؟ یا كدام حقّی بود كه یكی از مسلمانان، نزد من آورده و من در ادای آن ناتوان بوده ام یا حكم آن را ندانسته ام یا در آن خطا نموده ام؟

به خدا سوگند، نه به خلافتْ رغبتی داشتم و نه به حكومت، نیازی. این شما بودید كه مرا بدان فراخواندید و مرا بر آن وا داشتید.

هنگامی كه خلافت به من رسید، در كتاب خدا و آنچه برای ما در آن مقرّر داشته و بدان فرمانمان داده، نظر كردم و از آن پیروی نمودم و به سنّتی كه پیامبرصلی الله علیه وآله نهاده بود، اقتدا كردم و در این زمینه، به رأی شما و جز شما نیازی ندارم. برای من حكمی پیش نیامد كه ندانم و با شما و دیگر برادران مسلمان، مشورت كنم و اگر چنین چیزی اتّفاق می افتاد، از مشورت با شما و دیگران، روی نمی گردانیدم.

و امّا درباره این كه چرا در تقسیم [ بیت المالْ ] مساوات می كنم، این هم چیزی است كه من بر پایه رأی خود و هوای نفْس بدان حكم نكردم؛ بلكه من و شما دو تن دیده ایم كه پیامبر خدا در این باب، چه حكمی آورده و چگونه عمل كرده است. پس در كاری كه خداوند حكمش را مقرّر داشته و امضا كرده، نیازی به رأی شما نداشتم.

به خدا سوگند، برای شما دو تن و دیگران در این مسئله، حقّ سرزنش نیست.خداوند، دل های ما و شما را به حق، متمایل سازد و در دل های ما و شما شكیبایی اندازد!

[ سپس فرمود: ] خدایْ رحمت كند كسی را كه چون حقّی را بیند، آن را یاری دهد و چون ستمی را بیند، آن را دور سازد و برای صاحب حق [ در ستاندن حق]، یاور باشد![2].









    1. الإمامة والسیاسة: 71/1.نیز، ر.ك: الجمل: 164، المسترشد: 141/418.
    2. نهج البلاغة: خطبه 205، بحار الأنوار: 34/50/32، المعیار والموازنة: 113 و 114.